روز دوم ۳

آدم‌ها صورت ندارند. تاریکند. آدم‌ها نشسته‌اند ایستاده‌اند اما من حرف زدنشان را نمی‌بینم. اشباحی در کنار من راه می‌روند گاهی کسی با من حرف می‌زند و من جواب می‌دهم اما فقط حرکت لب‌ها پیداست. اسباب صورت را نمی‌بینم. من یادم نیست او چه گفته است و من چه جواب داده‌ام. اینجا تاریک است. من تاریکی را بغل کرده‌ام. تاریکی سرد است. تاریکی تیز است و گوشه‌های ناصافی دارد که در قلبم فرو می‌رود. تاریکی با من مهربان نیست. چرا تاریکی عاشقِ من شد؟ چرا بغلم کرد؟ 

دهم ژانویه ۲۰۲۰

ارسال برای دیگران

کتاب‌ها