روز هشتم، ایران

پریسا جان! دیشب ای‌میل آمد که کلینیک داوسن حقوقِ دسامبر را به حسابت ریخته است. ضربه‌ها تدریجی‌اند. ای‌میل‌ مجلات فرانسوی ری‌را، ای‌میل شرکت‌های فروش لوازم دندانپزشکی و نامه‌ی تسلیت رییس انجمن دندانپزشکان انتاریو و رییس انجمن دندانپزشکی ایران هم همین کار را با من می‌کنند. همه‌ی دنیا می‌خواهند بگویند تو رفته‌ای و من باور نمی‌کنم 

پریسا جان! آیا تو فکر می‌کنی جرات کنم به حقوق دسامبرت دست بزنم؟ اگر ری‌را بود موضوع دیگری می‌شد. می‌گفتم صرف مخارج دخترت کرده‌ام. اما ری‌را هم نیست و من. و من چه صلاحیتی دارم؟ 

پریسا جان! تو بهترین دندانپزشکی بودی که می‌شناختم. خوشحالم که زمان زنده بودنت این را از من شنیده‌ای؛ سخت‌کوش، باسواد، مسوول و متعهد. برای رسیدن به این مقام مرارت کشیدی و تلاش کردی. دوستان، همکاران و بیمارانت می‌توانند شهادت دهند. شب‌ها در حال خواندن جزوات علمی خوابت می‌برد و روزها در کتاب‌های مرجع دنبال جواب سوالاتت می‌گشتی. من از تو آموخته‌ام و نزدت شاگردی کرده‌ام. 

پریسا جان! تو زنِ مستقلِ همه‌چیزتمامی بودی و می‌دانستی چقدر دوستت می‌دارم. در بیست سال گذشته رفیقی بهتر از تو پیدا نکردم و نقب زدن به آن‌چه با هم پیموده‌ایم آمیخته‌ای از حسرت و اشک و شادمانی‌ست. 

پریسا جان! در ماه دسامبر و در برف ساعت‌ها به کلینیک داوسن راندی و برگشتی؛ صبح‌های زود، شب‌های تار. برای هر بیمارت باحوصله کار کردی در عین آن‌که به امور ری‌را رسیدگی می‌کردی و حتا فرصت نداشتی لاستیک یخ‌شکن زیر اتومبیلت بیندازی. پولی اگر درمی‌آمد می‌خواستی به زخمِ سفر دوازده‌روزه‌ات به ایران بزنی که به نظرت پرخرج می‌رسید. امور بانکی دست خودت بود و تو بهتر از من شرایط را می‌دانستی. 

پریسا جان! چگونه به حقوق دسامبرت دست بزنم؟ عزیزم! به محض این‌که برگردم آن را صرف اموری می‌کنم که دوست می‌داشتی؛ درمان کودکان بی‌بضاعت در ایران و هزینه‌ی تحقیقات در heart and stroke foundation در کانادا. (پریسا پس از درگذشت پدرش بر اثر سکته‌ی قلبی نیروی داوطلب موسسه‌ی قلب و سکته‌های مغزی بود و بچه‌ها را هم عاشقانه دوست می‌داشت) 

امیدوارم از کاری که خواهم کرد راضی باشی. 

۱۶ ژانویه ۲۰۲۰

ارسال برای دیگران

کتاب‌ها